زن که میگوید شراب شور مارگاریتا، منظورش شراب شیرین دایکویری است
زن که میگوید خیالاتی، منظورش دمدمیمزاج است
وقتی میگوید: «دیگه با تو حرف نمیزنم، »
میخواهد بگوید «از پشت بازوهاتو دورم حلقه کن
تا با دل شکستهام کنار پنجره بایستم»
انتظار میرود که مرد اینها را بداند.
وقتی مردی زنی را دوست دارد، مرد در نیویورک است و زن در ویرجیانا
یا مرد در بوستون است، مینویسد و زن در نیویورک است، میخواند
یا زن ژاکت میپوشد و در پارک بالبوآ عینک آفتابی میزند
و مرد
در ایتاکا برگ جمع میکند
یا مرد به سمت ایستهمپتون رانندگی میکند و زن دلشکسته ایستادهاست
کنار پنجره و به خلیج کوچک خیره میشود
که قایقی با بادبانهای رنگی از آن میگذرد
درست وقتی که مرد در ترافیک شاهراه لانگآیلند گیر افتادهاست.
وقتی زنی مردی را دوست دارد، ساعت یک و ده دفیقهی صبح است
زن خواب است و مرد انواع توپبازیها را تماشا میکند و چوبشور میخورد
لیموناد مینوشد
و دو ساعت بعد، از جایش بلند میشود و یله میرود تا تختی
که زن هنوز خواب خواب است و داغ داغ.
زن که میگوید فردا، منظورش سه یا چهار هفتهی بعد است
وقتی میگوید :«حالا وفتشه از من حرف بزنیم»
مرد از سخن باز میماند. نزدیکترین دوست زن میآید و میگوید
«کسی مرده بود؟»
وقتی زنی مردی را دوست دارد، آنها با هم
رفتهاند تا در رودخانه شنا کنند، عریان
یک روز خوب جولای است
با آواز آبشاران
که به خندهی پنهانی آب میماند
وقتی به صخرههای صاف هجوم میبرد
و در جهان هیچ غریبهای وجود ندارد.
سیبهای رسیده کنارشان بر زمین میافتند
مگر میشود سیبها را نخورند؟
مرد که میگوید :«زمانهی ما، روزگار گذار است»
زن جواب میدهد «اصل اصل خودته!»
خشک مثل کوکتیل مارتینی که مرد مزمزه میکند.
همیشه دعوا دارند
یک جور تفریح است
من چه دینی به تو دارم؟
بذار از هم عذرخواهی کنیم
باشه، معذرت میخوام، کلهخر.
جلوی نشانهای گرفته میشود که میگوید «قاهقاه».
این تصویر، ساکت است.
«بدون حتی یه بوسه، ترتیب منو میدادی» زن میگوید
«خوب منم میتونم همینو بگم!»
که در زبان انگلیسی طنین محشری دارد.
یک سال هفت بار به هم زدند
و تهدید کردند که نه بار دیگر هم اینکار را میکنند.
وقتی زنی مردی را دوست دارد، از او میخواهد
که با یک جیپ در فرودگاه کشوری بیگانه به دیدارش بیاید
وقتی مردی زنی را دوست دارد، آنجاست.
شکایت نمیکند که زن دو ساعت دیر کردهاست
و هیچچیز در یخچال نیست.
زن که مرد را دوست دارد، میخواهد او بیدار بماند.
مثل بچهها شبها گریه میکند
که نمیخواهد روز تمام شود.
مرد که زن را دوست دارد،
زن را تماشا میکند که خوابیدهاست و
با خود خیال میکند:
مثل ماه در دل شب، آرمیده یار من.
هزار شبتاب به او چشمک میزنند
غوکها آواز میخوانند
انگار دستهی سازهای زهی ارکستری،
به دستگرمی قطعهای مینوازند.
ستارهها آویز میشوند
مثل گوشوارهها
شبیه خوشههای انگور.