خوشترین لحظهٔ زندگی زن
وقتیست که میشنود عشقش کلید را
در قفل می چرخاند، مرد به خانه می آید و سعی میکند
در قفل می چرخاند، مرد به خانه می آید و سعی میکند
سرو صدا نکند زن خود را به خواب میزند
اما بیدست و پا ست مرد، همیشه میخورد به چیزی،
اما بیدست و پا ست مرد، همیشه میخورد به چیزی،
زن بوی لیکور را در نفسش حس میکند،
اما او را میبخشد زیرا که مرد به او برگشته
و دیگر لازم نیست تنها بخوابد.
خوشترین لحظهٔ زندگی مرد
وقتیست که با زنی از بستر بیرون میآید
پس از خوابی یکساعته،
پس از عشقبازی، و شلوارش را
بالا میکشد، و میرود بیرون،
روی بوتهها میشاشد،
آسمان بلند پر ستارهٔ مرداد ماه را میبیند،
سوار ماشینش میشود و به خانه میرود.