بلورهایش در دست ما
چنان پیچیده است که رمزگشاییاش ناممکن
بیلحظهای تردید
وارد دیگ میشود
بر زمین میریزد، چنان ریز
که بر آن پا میگذاریم
کمی از آن پشت چشمهای ماست
از پیشانیمان میگریزد
در شرابههایی پنهان
در تن خود نگاهش میداریم
سر میز شام، وقتی داریم از تعطیلات و دریا حرف میزنیم،
آن را دست به دست میدهیم.