دیگر هیچ چیز خوشنودم نمی کند.
باید آیا با شکوفهی بادامی
لباس استعارهای بر تن کنم؟
با یک افکت نور
نحو زبان را مصلوب کنم؟
برای این چیزهای اضافی
چه کسی سرش را به درد میآورد؟
با کلماتی که آنجا هستند
(کلمات پایینترین طبقات)
بصیرتی به دست آوردهام
گرسنگی
خفت
اشک
و تاریکی
هقهقی تصفیه ناشده
نا امیدی
(که هنوز مایوسم از ناامیدی)
از فلاکت همه جایی
بیماری
هزینهی زندگی
که استطاعتش را دارم.
جز از خویش
از متن چشم پوشی نخواهم کرد.
دیگران درک می کنند
خدا میداند
که چطور به آنها با کلمات یاری کند
من همدست خودم نیستم.