همهی دنیا را دیدهام
اما عاشق یک شهر هستم
و در این شهر عاشق …
برای همدیگر | هرمان د کونینک
پیشترها فقط چشمهایت را دوست داشتم
حالا چین و چروکهای کنارشان را هم
مانند …
سه شعر زمستانی
ترسیدهایم | چارلز بوکوفسکی
چنان تنهایی بزرگی در دنیا هست
که در حرکت آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.…
زنبور | فرانسیس پونژ
بر کنارههای لوآر | فرانسیس پونژ
بگذار جهان باز زاده شود | فرانسیس پونژ
شاعر کلمهی بنیادی را بیان میکند
شاعر کلمهی بنیادی را بیان میکند و هستنده از طریق این نامگذاری آنگونه که …
ادامهی مطلبسرفراز در باران
سرفراز در باران
سرفراز در باد
سرفراز در برف و گرمای تابستان
تندرست است …
دنیای رویای من
من در رؤياى خود دنيايى را مىبينم كه در آن هيچ انسانى انسان ديگر …
ادامهی مطلببگذارید این وطن دوباره وطن شود
بگذاريد اين وطن دوباره وطن شود.
بگذاريد دوباره همان رؤيايى شود كه بود.
بگذاريد …
رودخانههای کفِ دستهایم
عمر دست چپم طولانیتر از دست راستم خواهد بود.
رودخانههای کف دستهایم اینطور میگویند.…
مبادا یکدیگر را ببوییم
با من خوب بود.
با او خوب بودم.
اما
درها و پنجرههایمان بسته ماندند.…
کمی قبل از این بود
تقریباً صبح است.
توکاها روی کابل تلفن
منتظرند
و من راس ساعت ۶ صبح…
برای نوشتن تنها یک بیت شعر | راینر ماریا ریلکه
برای نوشتنِ تنها یک بیت شعر،
باید شهرهای بسیار
افراد و چیزهای گوناگون را …
اولیس | نونو ژودیس
و چنین است که میرسم به این کرانه
که تنها مردگان در انتظار مناند…