تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری …

تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری …
مرگ است که تسکین میدهد
افسوس! مرگ، امکانِ زندگیست
غایتِ زندگیست و تنها امید…
برای نوشتنِ تنها یک بیت شعر،
باید شهرهای بسیار
افراد و چیزهای گوناگون را …
و چنین است که میرسم به این کرانه
که تنها مردگان در انتظار مناند…
کاملن نزدیک به مخاطب
با اینحال دور و بیحواس
مثلِ حسِ رهایی در سفر…
مگر در پی چه چیز بودهای؟
بهجز همان بادِ مخالف
یا خیزابهای کودکانهی شبهای …
نامام را در کتابهای شناختِ شاعران، جستجو کن
خواهیاش یافت و نخواهی یافت آن …
به تو فکر میکنم
در حالی که به آسمان مینگرم،
از لابلای برگها.
یکسره …
غلظت تاریکیست
از چشمهایت تا بدینسو
آیا شب است هنوز؟
غلظت خون
به جای …
از تو میگویم
نه از چراغ ِسایه یا
از گامهای تازیام
باد در پاشنهی …
فریاد، صدا را به جهش میآورَد
همانگونه که سنگ، آب را
سپس غرق میشود…