تویی همان آوا
که پاسخ میدهی
به ندای من
بی این صدا
هیچ شعری نمیتواند
مجذوب خود کند
پژواکی را
که میآمیزد
زمزمهی عشاق را
به غبار قرون.
□
تو همانی
که با او
واژه به واژه
میبافم
اندامِ سرودمان را
و پیوند میگیرم با او
و قیاس میکنم
قیاسناپذیرِ همیشهپابرجا را،
با سِحری ناپایدار
که قادر به مردن نیست.
□
به چشمم
تو کنتس طرابلسی
همانگونه که گرگبانوی پُنُتیه
و من از راه جادههای انتاکیه
عازم زیارتم
آنجا که لابلای سنگهای پروانس
به هیأت گرگ درآمدهاند خنیاگران
□
معمایی تو
از دور میبینی
که میآیم، اما
عریان میشوی بیپروا:
عشق و شعر ناگزیرند…
ممنون لذت بخش و اميدوار
دست شمادرد نكند