سه شعر زمستانی

سه شعر زمستانی


شعر اول

 

با سرزمین بارانی فراموش‌شده از آبادی به آبادی،

دست در دستِ سرد ،

امیدوارم نیاز نباشد این حس را با کسی قسمت کنم،

 

اما حالا اگر او را بیابم،

بر چمن‌های خیس، یا جایی

در این سرزمین شخم زده چه باید بکنم ،چه باید .

 

خوب می‌دانم که همه باید بمیرند،

با این حال لب‌های سردش را دوباره خواهم بوسید

پوشاندنِ جسم‌اش، نوازشِ موهایش

و دوباره ترسیدن از

بیدار شدنش.

 

شعر دوم

 

می‌خواستم با تو از میان علفزارها بگذرم

از کنار آب‌بند‌ها و کنار پرهای قهوه‌ای نی‌ها

اما آفتاب بی‌رمق برسرِ شاخه‌ها

و مزرعه‌ها  افتاده و می‌دانستم نمی‌توانم تحمل کنم

که سایه‌های بلند و تنهای ما از علفزارها بگذرند

می‌ترسم، گفتی تو.

 

می‌خواستم با تو از دهکده‌ها عبور کنم

در بعد از ظهر، از میان باغ‌ها و خیابان‌های خالی

به کافه‌ای جایی که خورشید برای ما در پرده‌ی تور بازی کند

اما می‌دانستم نمی ‌توانم این سکوت طولانی

و تنهایی میانمان را تحمل کنم

می‌ترسم گفتی تو.

 

می‌خواستم با تو بخوابم،

با چشم‌هایم، با دستانم، با دهانم

مثل خورشید به‌روی چشم‌انداز ناآشنای تن‌ات بروم

اما می‌دانستم نمی‌توانم تحمل کنم

که  یک عمر دراز تنها بیدار شوم

می‌ترسم، گفتی تو.

 

شعر سوم

 

با تو غمی غریب آمد

که عمری دراز

در انتظارش بودم.

 

از چشم‌هایت به چشم‌هایم

از دست‌هایت به زیر تن‌پوشم

آمد و مانع نشدم.

 

عاقبت دیدم که همه چیز پایان خواهد یافت،

حتا این روز

بر فرازِ سرزمینی که دوستش دارم.

 

نمی‌گویم که ناگوار است

تنها آنچه را که فکر کردم دیدم، بازگو می‌کنم.

درباره‌ی شهلا اسماعیل‌زاده

شهلا اسماعیل‌زاده متولد ۱۳۴۳ است. از سال ۱۹۹۹ در هلند زندگی می‌کند و در رشته‌ی گل و باغبانی تحصیل کرده است. او از سال ۲۰۰۳ مسیحی به کار ترجمه مشغول است. وی در این مدّت کلیّات آثار روتخر کوپلانذ، رمکو کامپرت و همچنین آثار بسیاری از دیگر شاعران هلندی را برای نخستین بار به فارسی ترجمه کرده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.