برف میبارد
و رهاشدگان هنوز
پلاکاردهایشان برگردن
در راهند-
یکی پایان جهان را …
ادامهی مطلبکاملن نزدیک به مخاطب
با اینحال دور و بیحواس
مثلِ حسِ رهایی در سفر…
نامه ای که نوشته ای
هرگز نگرانم نمی کند
گفته ای بعد از این …
فقط چیزی را باور کن
که چشم هایت می بیند
و گوشهایت می شنود…
بگو «مرگ» و همهی اتاق يخ میزند ماشینها از حرکت میمانند حتی چراغها مثل …
ادامهی مطلبچهقدر دست به دست میگردد تنت تا به من میرسد و من آنرا به …
ادامهی مطلب۱ بيدار شدم، خانهی بود که در آن زاده شدم کف دريا بر صخرهها …
ادامهی مطلبراس ساعت چهار صبح
در مزرعهی برنج
علفهای هرز ریشهکن میکنم.
چه هست این …
در تصورم نمیگنجید
که بخواندم پرندهای و بگوید
پر میکشیم
با هم
از فراز …
وقتی ما را تعقیب می کردند
من هم یکی از شما بودم
حالا اگر …