در بیابان
موجودی را دیدم
لخت، حیوان مانند
چمباتمبه زده روی زمین
قلبش را …

در بیابان
موجودی را دیدم
لخت، حیوان مانند
چمباتمبه زده روی زمین
قلبش را …
خواهرم آن صبح خیلی زود بیدارم کرد
و گفت: « پاشو باید اینو ببینی…
قلب! ما او را فراموش می کنیم
تو و من، امشب!
تو باید حرارتش …
نامه ای که نوشته ای
هرگز نگرانم نمی کند
گفته ای بعد از این …
فقط چیزی را باور کن
که چشم هایت می بیند
و گوشهایت می شنود…
وقتی ما را تعقیب می کردند
من هم یکی از شما بودم
حالا اگر …
اجازه بده از دیگران دور شویم
حالا در خلوت در کنار هم هستیم
آیا …
با آدم ها
از صلح حرف زدن
و همان زمان به تو فکر کردن…
فكر مي كنم مي دانم اينجا جنگلِ چه كسي ست
اگر چه خانه اش …
می خواهم با کسی بروم که “من دوستش می دارم”
نمی خواهم هزینه ی …