در بهشت هم ساعت دلتنگی هست
ساعتی سخت
وقتی شک به ارواح حمله میبرد…
ادامهی مطلباز وقایع شعر نساز.
در شعر، نه آفرینشی هست و نه مرگی.
در چشمهایش، …
حالا چی خوزه؟
دیگه جشنی نیس
چراغا خاموشن و
ملت رفتن
شب سردیه
حالا …
در میانهی راه سنگی بود
سنگی بود در میانهی راه
سنگی بود
در میانهی …
چنان گلولهای مدفون در تن
که یک سوی انسانی مرده را به زمین میفشارد.…
لبهایم با کاروانی از بردگان به من رسیدهاست
مایملک سانوسی بزرگ،
که در الیعقوب …
وقتی ارسطو حالت حقیقی امور را تثبیت کرد
و ابزارهای تبدیل وضوح به ابهام …
این گلولهی محتاطانه پرداخته شده
از تودهی سنگین سنگ معدن
تا دانهای بیرحم
در …
سکوت، چنان که پیش از آفرینش.
دود از سقفها بیرون میزند.
با نجوایی قناس…
آه دوروتئای زیبای من
در شبهایی چنین، شعری زاده نمیشود
در شبهایی چنین، گلهای …
دهان من با دهان تو، پر.
دستهایم با دستهای تو، پر.
هقهقات نجوا میکند …
زیر دستان من
پستانهای کوچک تو
نفس نفس میزنند
انگار دو گنجشک بر زمین …
تنم در خانه است و دلم به سفر می رود
چه کسی می تواند …