این گلولهی محتاطانه پرداخته شده
از تودهی سنگین سنگ معدن
تا دانهای بیرحم
در چند کشور و
در چند کنار.
این گلوله
این حیوان وحشی
این پیامبر سیاه مرگ
که به خاطر میسپارد هر حرف نام مرا
دنبال میکند اجدادم را
تعقیب میکند سایهام را.
این گلوله که به دنبال من میگردد در جهان
که رخنه میکند به خوابم
که خود را در هراس من دفن میکند
بیدلیل، بیپرسش، بیرخصت.
دانهای که به ندرت در مسیرش
تا مقصدش،
از برق لولهی تفنگ
تا جمجمهی شکسته
همین گلوله از دستانی ناشناس
از چشمی نامرئی
که میخواهد نفس برباید از تنم
وقتی پیدا کند مرا
و پنهان شود زیر پیشانیام
هیچکس را
دیگر
نخواهد کشت.