وقتی ارسطو حالت حقیقی امور را تثبیت کرد
و ابزارهای تبدیل وضوح به ابهام را معین نمود
وقتی خنده، چاک دهان شد
و کلمه، شمشیر
رنج هنوز وجود داشت
چرا که دست، دیرزمانی همچون دست مدل شده بود
و کلمه چون کلمه
تا شر را از جهان بیرون براند
ولی شر در دقیقترین قوانین بود
در ناگزیرترین افعال
و دیونیسوس، مست از شراب و خورشید
دیرگاهی میرقصید به دور کیر و شمشیر
و جانور موذی را به خواندن وا میداشت
و چنین بود که آواز زاده شد
وقتی زنان خود را در سیاهی مستور میکردند
برجها میسوختند و کشتیها غرق میشدند
و اسبها میوههای زمین را له میکردند
دل، خود را به منجنیقی خشک بدل میکرد
و خون از تن میگریخت.
هیچچیز با قهرمانی نسبتی نداشت
و نه با اندوه تنهایی
نه با اشک دلهای ویران
فیلسوف پیر حتی حالا، هنوز میخواهد
قوانین زیبای نمایش را
برای آن سلاخیها وضع کند
وقتی شنونده
مدام
برای مرگ
کف میزند.