چنان گلولهای مدفون در تن
که یک سوی انسانی مرده را به زمین میفشارد.
چنان گلولهای از سرب سنگین
در ماهیچهی مردی
که سنگینش میکند از یک سو.
چنان گلولهای با پیچ و تابش
گلولهای با دلی زنده.
دلی چون ساعتی که پنهان است در اعماق تن
ساعتی زنده و یاغی
با لبهی تیز چاقویی
و بدکیشی شمشیری با لعابی آبی.
چنان چاقویی بی جعبه و بی غلاف
که به بخشی از کالبدت مبدل شدهاست
چاقويی محرم
برای مصارف داخلی
که مسکن میکند در تن
چون استخوان مردی
که یک چاقو در تن دارد
که همیشه درد میکند
مردی که زخم میزند به خویش،
به استخوانهای خویش.
گلولهای باشد یا ساعتی
یا شمشیری باشد خشمگین
هرگز غیابی نمیشود
که چنان مردی با خویش حمل میکند.
آنچه دیگر در آن مرد نیست اما
به گلولهای میماند،
کیفیت سرب را دارد
از همان الیاف متراکم بر آمده است.
آنچه در مرد نیست
به ساعتی شباهت میبرد
که در محبساش میتپد
بی رخوت و بیخستگی.
آنچه در مرد نیست
چنان حضور حسود چاقویی است
که رشک میبرد به هر چاقوی نابهنگام.
چنین است که بهترین نمادهای معمول
تیغهای بیرحماست
تیغهای شایستهتر از شمشیرهای شفیلد
چرا که هیچ نمادی اشاره نمیکند
به این غیاب حریص
بهتر از تصویر چاقویی که سراپا تیغه است
و هیچ نمادی
به این غیاب حریص اشاره نمیکند
به غیابی که به دهان خود تقلیل یافته است.
بهتر از چاقویی
که سراپا در اختیار اشتهایی است
که تنها کاردها میفهمند.
زندگی یک چاقو
از جملهی عجایب است
یک چاقو یا هر استعارهی دیگری را
میتوان کاشت
از آن شگفتتر حتی
فرهنگ آن است:
نمیروید از آنچه بدان قوت میخورد،
اما میبالد به شیوهای که پرهیز میکند.
میتوانی رها کنی آن چاقوی میان احشا را
هرگز پیدایش نمیکنی با دهانی خالی
قلیا و اسید را تقطیر میکند از هیچ
و تدابیر جنگی دیگر را
راست در خور شمشیرها.
و چون چاقوست
تند و تیز
دستگاه فاسدش را میسازد
بی همدست، آتش میکند.
تیغهی برهنهای که میروید
وقتی از پا در میآید
هرچه کمتر میخوابد
خواب کمتری دارد.
هرچه بیشتر میبرد
لبههایش تیزتر میشوند
و زندگی میکند تا خود را
در دیگران بزاید، به چشمه میماند.
چنین است که حیات چنین چاقویی
در مسیری معکوس سنجیده میشود
خواه ساعت باشد، یا گلوله
و یا خود چاقو.
با اشیا به احتیاط رفتار کن
حتی اگر تنها گلولهای است
پرداخته از سرب مذاب.
چرا که دندان گلوله تیز است
و پردهدرتر میشود در ماهیچه.
محتاط تر باش وقتی ساعت است
با قلبی سوزان و متشنج
توجهی ویژه معطوف کن،
وقتی که ضربان ساعت و نبض خون
به هم میپیچند.
یا سرب پرداخته
خطا نمیکند در قدمهایش
همراه با خونی که میتپد
و نمیگزد.
و اگر چاقوست
آه، مراقب باش
غلاف تن شاید
فلز را به خود جذب کند.
گاه لبهاش
کند و گرفته میشود
و گاهی تیغهها
در چرم فاسد میشوند.
خطر مرگ آنجاست که چاقو
اشتیاق از کف ندهد.
و دستهی چوبیاش
آنرا خراب نکند.
و گاه این چاقو
خود را به خاموشی میکشد
این پدیده را جزر و مد چاقو مینامند.
محتمل است که خاموش نباشد
تنها به خواب رفته باشد
اگر تصویر، ساعت است،
زنبورش دیگر وزوز نمیکند.
اما خواه خفته باشد یا خموش
وقتی چنین موتوری میایستد
تمام روح ترش میکند
عین قلیا
شبیه عناصر خنثی چون پشم
که از جنس ارواحی است
که چاقو-استخوان ندارند
و شمشیر تیغه، برق میزند
با شعلهاش پیشاپیش
و ساعت متشنج و آن گلولهی هضم ناشدنی
دنبال می کنند فرایند تیغهای را
که کور میکند:
چاقو میشوند، ساعت یا گلولهی چوبی
گلولهی چرم یا کتان
یا ساعت قیر.
چاقو می شوند، بی ستون فقرات
از جنس خاک رس یا عسل.
اما آنگاه که دیگر منتظر جزر و مد نیستی
چاقو سر میرسد
با همهی شفافیتاش.
ضروریاست که چاقو را
به دقت مخفی کرد
چرا که برقاش
در رطوبت نمیپاید
در رطوبتی آفریده از بزاق مکالمه،
هرچه صمیمیتر باشد
چسبندهتر میشود
این توجه ضروری است
حتی اگر ذغال مادامالعمری که در تو سکنی میکند
چاقو نباشد
ساعت باشد یا گلوله.
چرا که آنها نمیتوانند
در هر آب و هوایی دوام بیاورند
تن وحشیشان
زنهارهای سخت را طلب میکند.
ولی اگر به ناچار باید بیرونش کشی
تا بهتر تحملش کنی
بگذار هامونی لمیزرع باشد
یا هاویهی بایری در هوای آزاد.
ولی نگذار در هوایی اتفاق بیفتد
که پرندگان تصرفش کردهاند.
باید سخت باشد آن هوا
بی سایه و سرگیجه
هرگز نگذار شب باشد
که شب دستهای حاصلخیز دارد
بگذار در اسید خورشید باشد
در غیظ خورشید استوا
در تب چنان خورشیدی
که علف را به سیم خشک مبدل می کند
از باد انگل میسازد
و خاک را به هیئت تشنگی در میآورد.
خواه آن گلوله باشد
یا هر تصویر دیگری
خواه حتی ساعتی باشد
که آن زخم، در خود نگاه میدارد
یا چاقویی
که سراپا تیغه است
(از میان همهی آن تصاویر، حریصترین و واضحترین)
هیچ انسانی قادر نخواهد بود
که آن را از تنش حذف کند
چه گلوله باشد چه کارد یا ساعت
اهمیت ندارد شعاع خم تیغهاش
چاقوی اهلی میز یا دشنهای موحش،
و اگر کسی که رنج میبرد از تجاوزش
قادر نیست که خود از تنش درآورد
دست همسایه ناتوانتر است
در بیرون کشیدنش.
دوا و درمان چاقوهای عددی
و انبرکهای ریاضیاتی
کاری از پیش نمیبرند.
پلیس با تمام جراحانش
و زمان، با نوارهای زخمبندیاش
و نه حتی دستهای کسی
که شاید از سر سهو
گلوله و ساعت و چاقو را در تن کاشته است
همهی این تصاویر درنده را.
این گلوله که انسانی
حمل می کند گاه به گاه در تنش
آنکه نگاهش میدارد را کمتر رقیق میکند.
این ساعت
برای فروتنان و حشرات تارک دنیا
اشاره میکند به موقعی که در تن چفت میشود
و از آن پس، بیشتر هشدار میدهد.
و اگر استعاره، چاقوییاست در ماهیچهای
چاقوهای درون، فشار بیشتری وارد میکنند.
لبهی برندهی یک چاقو
که تن انسانی را میگزد
مسلح میکند آن تن را
با تنی دیگر یا دشنهای دیگر
چرا که با زنده نگه داشتن همهی چشمههای روح
به تیغه انگیزهی حمله میدهد
و حرارت جنسی چاقو فروش را تدارک میبیند
و نیز، تنی سخت پیچیده در حفاظ
نه در خواب حل میشود
و نه در هر تهی دیگری
و نه در آن حکایت
که کسی میگفت
از مردی که خاطرهای را
چنان به ظرافت آراست
که میتوانست سیزده سال در کف دستش حفظ کند
وزن زنانهی دستی را
در وداع.
وقتی کسی که از کلمات رنج میبرد
با کلمات تقلا میکند
ساعت، گلوله و به ویژه کارد به کارش میآیند
مردانی که عمومن در این حرفه مشغولند
کلمات منسوخ را در انبار نگاه میدارند:
کلماتی که خفه میشوند زیر خاک
آنهایی که میان گرههای بزرگ به چشم نمیآیند.
کلماتی که گم شدهاند در کاربردشان
همهی فلزات و سنگهایی
که توجهی را نگاه میدارند
که میخواهد برود.
چرا که تنها این چاقو به چنان کارگری
چشمانی میدهد تازهتر برای فرهنگ واژگانش
و تنها این چاقو
و نمونهی دندانش به او میآموزند
که چطور از عناصر بیمار
کیفیتی را به دست آورد
که در همهی چاقوهاست
و جوهر آنهاست
ذکاوت سبعانهای
الکتریسیتهی مشخصی
به علاوهی خشونت نابی که آنها دارند
در چنین ظرافتی،
طعم بیابان
و شیوهی چاقوها را.
این تیغهی مخالف
این ساعت یا گلوله
اگر بیشتر اخطار دهد
به همهی آنها که نگاهش میدارند
میداند که چطور بیدار کنند اشیا را در پیرامونش
و حتی مایعات، استخوان در میآورند
چرا که هرکه به درد چاقو مبتلاست،
همهی اجسام کند،
و هرچه در ابهام،
عصب پیدا میکند،
لبه پیدا میکند
همهچیزی حیات متراکمتری به خود میگیرد:
تیزی سوزن
حضور زنبور.
در هرچیزی
آن طرفی که میبرد خود را افشا میکند
و آنها که مدور، چون موم به چشم میآیند
دیگر خود را عریان میکنند
از پینهی روالها
آنها دیگر با همهی گوشههایشان
عمل میکنند.
در میان چیزهای بسیار
که دیگر خوابشان نمیبرد
انسانی که چاقو به او میبرد
و آنکه لبهاش را به او عاریه میدهد
از تیغه رنج میبرند
ضربهاش سرد است
میگذرد، شفاف و بیخواب
میرود،
لبهی برندهای دربرابر لبهی برندهای.
بازگشته از آن چاقو
دوست یا دشمن
که مردی را میفشارد
هرچه بیشتر، مرد آن را میجود.
بازگشته از آن چاقو
که چنان مخفیانه حمل میشود
و باید چون استخوانی پنهان حمل شود.
از تصویری که در آن توقف کردم
دیرپاترین تصویر، تصویر تیغهای
چرا که بیشک از همهی تصاویر حریصتر است
یک بار دیگر، بازگشته از چاقو
کسی صعود میکند تا تصویری دیگر
تصویر ساعتی
که زیر جسم میتپد
و از آنجا تا تصویری دیگر
همان تصویر نخستین
یک گلوله
که دندانی ضخیم دارد و گازهای محکم
و از آنجا تا خاطره
که بر تن چنین تصاویری لباس میپوشاند
و متراکمتر است از قدرت زبان.
و سرانجام تا احضار واقعیت
آن واقعیت نخستین
که حافظه را آفرید
و میآفریندش هنوز
و سرانجام تا واقعیت
نخستین توحشی
که در تلاش برای ادراکش
همهی تصاویر
تکه تکه میشوند.