بر ماسه بنا کردم
فرو ریخت!
بر صخره بنا کردم
فرو ریخت!
دیگر وقتی …
بازی
خانومه گفت: دست راست بالا!
دست راستمو بالا بردم.
خانومه گفت: دست چپ بالا!…
بخت
گلی میجستی و
میوهای یافتی.
چشمهای میخواستی و
اقیانوسی یافتی.
زنی را میجستی و…
چون لکلکی سرمازده
کنار من باش
دلیری
آنکه جرات نمیکند
زهرهی ترسیدن هم ندارد.
تنها آنکه جرات هراسش هست
میتواند خطر …
میراث من
در این جهانِ فرشتگان
در این جهانِ فرشتگان
قربانی
بر گردن جلاد بوسه میزند.
اشتیاق همیشه گل سرخیاست…
واقعیت چیست؟
واقعیت چیست؟
پشتهی استخوانها.
پس میسازیم
و تنها از اینرو
تصور میکنیم
آمیزهی خاکستر …
تنهایی
این تنها بودن
شاید حتی
یک جور غروبِ شادِ پاییزی باشد.…
از خود در آمدم تا بجویمات
در ناظرت، نظاره میکنم..
کجایم که خود را نمییابم
نیبزن چوپان
چوپانِ بره به دوش
به سوی مرگاش نبر!
بستری از برگها فراهم کناش
بگذار …
دستت را به من بده
آنجا که فراموشی خانه میکند | لوئیس سرنودا
آنجا که فراموشی خانه میکند
در آن باغهای وسیع بیبامداد
آنجا که من
تنها …