چه تنهایی عظیمی
وقتی هیچ معنایی نیابی
آنجا که معنایی هست.
و چه تنهایی …
ترانهی فولکلوریک صرب
به سوی ساحل!
به سوی ساحل!
– نمیتوانم،
قایقام هیچ پارویی ندارد!
«دستهای سفیدم …
ترانهی فولکلوریک صرب
افرا رفت که بگردد
نظربازی کند با همهی دخترها
«کدومتون مال منین؟
بگین، همین …
بگو زلزله بيايد
آنگاه که زمان آوار شود و بر نشيب هجوم آورد
آندم که انفجارها، قشر …
رقص
تنها یاد گرفتهام
که درست عین ترک کردن روستاست
یا ماندن،
درست مثل ترک …
چگونه باید بمیرم؟
وحشت و رویا
پدر و مادرم بودند.
و پاگرد پلکان
موطنام را وسیعتر میکرد.…
منظر از آن من است
منظر از آن من است
چرا که چشم نظاره مال من است.
پرنده مال …
کجایی تو؟
ظلمت میچرخد و میچرخد،
از روشنی سخن میگوید.
سایهها، چشم در چشمِ پنجرهها:
کجایی …
برادر بزرگترم
برادر بزرگترم
از جنگ که برگشت
ستارهی نقرهای کوچکی داشت
بر پیشانی
و زیر …
پس از عشقبازی ما
از آزادی نمیتوان سخن گفت
از آزادی نمیتوان سخن گفت،
از برابری و برادری هم.
از آنها نمیتوان حرف …
زبان
برای خوب و بد
واژهای ندارد.
اینها اختراع ما آدمهاست.
زبان مثل سایهاست
اگر …
بی تفاوتی
دانته
دشمن روانهی فلورانس میکند.
تنها میتوان به چیزی خیانت کرد
که کسی دوستاش …
هملت
هملت نقش دیوانه را بازی میکند
چراکه دیوانه هست.
با دیگری شدن
جاسوس خودش …
برنده
میگوییم: مسابقه را تو بردی
اینکه جایزهات
مسابقهای دیگر بود
اینکه نچشیده شراب پیروزی …
چه مایه نفرت
چه مایه نفرت
چه مایه شرم
بر این حیوان مضطرب
که چسبیده به زندگی.…