ظلمت میچرخد و میچرخد،
از روشنی سخن میگوید.
سایهها، چشم در چشمِ پنجرهها:
کجایی تو؟
میبینی؟
خیز بر میدارند خانهها
آمادهی هجومند جادهها
و به زمین پرتاب میکنند
پلیسهای ایستاده کنارِ چراغهای خیابان را.
خطوط تلفن
نشانه میروند به درون و برون
تا به دام افکنند
ستارهها را.
کجایی تو؟
هیچ خبرت هست؟
* شاعر ناشناس، از دورهی آپارتاید آفریقای جنوبی