تنها یاد گرفتهام
که درست عین ترک کردن روستاست
یا ماندن،
درست مثل ترک کردن تئاتر است
یا ماندن،
درست مثل داشتن پدریاست
یا نداشتن،
درست مثل رقصیدن است
یا نرقصیدن.
همیشه از من میپرسند
چرا میرقصی
وقتی بلد نیستی
و جواب میدهم
شاید کسی بتواند به من یاد بدهد
از ما، آنها که به تئاتر میروند
نیازی به عشق ندارند
همهی شب را میرقصیم
صبح، همیشه یکعالم کار ماندهاست.