بیدار شدم
بدون او.
هیچ تکان نمیخورد.
به یاد آر.
(چشمانم، ظریفتر از همیشه…
ادامهی مطلبنمیتوانی زیر خاک بمیری.
نمیتوانی بی آب و هوا بمیری.
بی شیر و شکر،…
غروب
لطایفش را بر فرش میگستراند و
متوقف میکند
بیثباتیاش را
پیش روی آینه.…
به دریا میروم من، ای دختر!
«اگه منو با خودت نبری
از یادت میبرم، …
زنان
کتابهایی هستند که بایدشان نوشت
پیش از مردن
پیش از بلعیده شدن
پیش …
یکی گفت: نمیآیی
پس بگذار بروم.
دیگری گفت: از نیامده نمیشود رفت
به نرفته …
گفتی مرا شناختی
در رویای شمارهی هشت
سمت چپ
بین کابوس موج و حشره…
کشور به کشور
تبعید
یک رودخانهی کور است.
در خیابانها سرگرداناند
هنوز زبان تازه …
خون به رود نخواهد ریخت
اگر رود مکانش را تغییر دهد
و پرندگان آبی،…
به من آموخت
تا به زبان تاریک پرندهای انگلیسی
بگویم:
تیک یور هند!
به …
نه هیچ کلمهای هرگز
و نه هیچ بحثی
نه از فروید و نه از …
در چندین کیلومتر فاصله
هیچکس نمیتواند وفادار بماند.
نه درختی که میکاریم،
نه کتاب …
نامهی مادر:
«و اگر همه بروند، دختر من،
چهکار خواهیم کرد،
ماهایی که میمانیم؟»…
یک خانه
یک دنج
یک صندلی
یک چراغ
یک درختچهی برگ نو
صدای دریا…
انگار تو را لمس کردهام از دیشب و دریافتهام
مگر دستم از دستم بگریزد…
۱
سپیدهدم، بیرونشان کشیدند
به محوطهی سنگی
به سینهکش دیوار.
پنج مرد
دو نفر …