به دریا میروم من، ای دختر!
«اگه منو با خودت نبری
از یادت میبرم، ناخدا!»
بر پل راهروی کشتیاش
ناخدا به خواب رفت.
خوابید و دختر را به خواب دید.
«اگه منو با خودت نبری…»
وقتی از دریا برگشت
با خود یک طوطی سبز آورد.
«از یادت میبرم، ناخدا!»
و دوباره بر دریا گذشت
با طوطی سبزش.
«دیگه تو رو از یاد بردم، ناخدا!»
ناخدا و طوطی
اثری از : آنتونیو ماچادو محسن عمادی