در سایهی درخت انجیر
نام انجیر را از یاد بردم.
چنین چیزی میتواند درآمدی …
ادامهی مطلبهمیشه به تو فکر میکردم
در دلم بودی وقتی غذا میخوردم
در گیسوانم وقتی …
تو فقط یه بچه بودی
منم فقط یه بچه،
چی شد که تو رو …
برتن یارم کفن سرخ میپوشند
و تنام باران مشعلهای مشتعل است.…
در روزگاران دور عتيق
وقتی مردم و حيوانات بر زمين میزيستند.
آدم میتوانست حيوان …
قرار بود بیست نسل در درون من باشند.
لااقل.
نمیتوانم توضیح دهم چرا
اما …
خاطرهی سوزانِ
زمین داغ،
پایان روزهای جنگ. …
چرا همیشه اسبها
برهنهاند به چشممان
اما گاوها
هرگز؟…
میشود سبک باشم و سرد
چون اولین برف
که دیر میبارد و
خاموش است…
سرزمین میان ما
عریان شدهاست،
مناظر برهنه.
از ما
فقط چیزهایی بر جا ماند…
یار جوان من،
سرانجام از این صخرهها صعود کردهایم
تا خیره شویم به دریای …
غروب
تختم را مرتب میکردم
یک تار موی تو را یافتم
تمامِ آنچه برای …
وداع را هربار
که چهره به چهره درآمدیم
در تنیدن و آغوش انگار
حرف …
یکی از دیگری پنهان میشود
پنهان میشود زیر زبانش و
دیگری
زیر زمین دنبالش …