غروب
تختم را مرتب میکردم
یک تار موی تو را یافتم
تمامِ آنچه برای من به جا مانده از سرت.
و بوی تنت را در ملافههای پر
تمام آنچه برای من به جا مانده
از عشقات.
سرم سنگینی میکند از آن دم.
وقتی راه میروم
دلم، خمیدهام میکند
چونکه هنوز
آنجا هستی.