حالا چی خوزه؟
دیگه جشنی نیس
چراغا خاموشن و
ملت رفتن
شب سردیه
حالا …
در میانهی راه
در میانهی راه سنگی بود
سنگی بود در میانهی راه
سنگی بود
در میانهی …
تنها تیغهی یک چاقو
چنان گلولهای مدفون در تن
که یک سوی انسانی مرده را به زمین میفشارد.…
تاریخ چهرهام
لبهایم با کاروانی از بردگان به من رسیدهاست
مایملک سانوسی بزرگ،
که در الیعقوب …
تولد تراژدی
وقتی ارسطو حالت حقیقی امور را تثبیت کرد
و ابزارهای تبدیل وضوح به ابهام …
این گلوله
این گلولهی محتاطانه پرداخته شده
از تودهی سنگین سنگ معدن
تا دانهای بیرحم
در …
چرا؟
آغوشهای جدا افتاده
سکوت، چنان که پیش از آفرینش.
دود از سقفها بیرون میزند.
با نجوایی قناس…
قایق کوچکی بر پستانهایت
آه دوروتئای زیبای من
در شبهایی چنین، شعری زاده نمیشود
در شبهایی چنین، گلهای …
کف کلمات تلخ
دهان من با دهان تو، پر.
دستهایم با دستهای تو، پر.
هقهقات نجوا میکند …
عشق | میلان روفوس
از عشق و مرگ
مکالمهای عتیق
در ساحل قدم میزنیم
دو سر مکالمهای عتیق را
محکم در دستهایمان گرفتهایم:
– …
یک هفتهی ابدی
چه خوب به یادم مانده این اتاق
که حالا اجارهاش دادهاند،
و آن اتاق …
یک روز شعر عاشقانهای بود
یکروز شعر عاشقانهای بود
پیش از اینکه چربی بیاورد، نفسهایش شمرده شود
پیش از …