۱
خیلی دیر رسیدمبه آخرین اتوبوس در شهری ماندهام
که شهر نیست.
روزنامهی… ادامهی مطلب
در پاریس خواهم مرد به رگبار باران
به روزی که اینک به خاطر میآورم…
هرگز نخواستی ای یار،
تا به قالبی درآیی
که عشق الهیام تصور کردهاست.
چنان …
پس از تو به خودم نگاه کردم. دور چشمها چین و چروکِ شاد.…
ادامهی مطلب نباید به هم بگوییم:
«آخ، میبخشی، تصادفی بِت خوردم.»
برعکس،
«ممنون که لمسم کردی!»…
عطر تو بر من
روزهای بسیار،
و روزهای بسیار
خودم را دوست میدارم.…
بودن در هر دم
در ظلمت دهان،
آن خاطرهی متراکم
که آماس میکند
چنان …
آه دهانی بودن
معصوم مثل کسی که بیقصد خوابیده در مهمانی
بگذار گاز بوسه …
حالا کلیساها،
ارگهای موافق و تکرارها
چنان نیایشی یا مزموری برای هفت صدا.
دربرابر …
کی آموختم تا توجه کنم به خزندگان غریب به آبهای شگفت کوه یخ به …
ادامهی مطلب