کی آموختم تا توجه کنم به خزندگان غریب به آبهای شگفت کوه یخ به اجتنابهای لباسهای شب شده به تفنگهای نصب شده بر دیوار به فرشتگان مسافر به لبهای عهدوار به صدفهای شناور در رویاه به تصادفات، قوانین و تشییع جنازهها به سایه، خزائن پنهان کلیسا به بیتصمیمی کفشهای رقص به بهار، خود و اغواهای آرام چون ابرها تمام اینها میان کلمات، وقتی بود که دشواریها آغاز شد؟
