حالا کلیساها،
ارگهای موافق و تکرارها
چنان نیایشی یا مزموری برای هفت صدا.
دربرابر نیلی مختصر
صد نفر
ایمان میآورند به خلبان و کمربند ایمنی.
باد
تنها اندکی تند است.
ولی دلم بود، که بنیادها را گرانبار کرد
با چهار چشمداشت به اینجا آمد.
درست همینجا
که تو، با هر دو دست
بیش و کم بیصدا
قصد میکنی
تا حیات معطر ترکهی آویشن را بشکنی.
شکستن بیصدا، سخن خاک، همه چیز را گفت
من فهمیدم.