اقیانوسی از خون دیدم
نسیمهای خفه
سطح آب را به امواج سنگین
شلاق میزدند.…
ایدئولوژی
شمارهی دلی را گرفتم
که میدانستم
جایی برای من ندارد.
تلفن زنگ میخورد
سنگین …
در حقیقت سینما
دروغی بیش نیست
اینکه سینما هنر است.
(پس همهچیز هنر است!)
سینما مذهب است…
نفت
خدای بزرگی هستم
قیمتم لیتری سه هزار تومان است
و مردم یکدیگر را برای …
گناهان من
نمیدانم چه گناهی کردهام
که هرچه دیدهام
چون تارهای عنکبوت
دور چشمهایم تنیدهاست.
مردم …
تصویر
از میان پنجرهای:
یک ماشین و دو عابر.
ماشین که میگذرد
عابران با خود …
تغییر
ظلمت میچرخد و میگردد
از روشنی حرف میزند
سایهها، رو در روی پنجرهها:
تو …
وقتی مردی زنی را دوست دارد
آسمان بهار و آبجویی گرم
دست تو در دستم
تمام خاطرهها، همان عشق
همیشه …
دنج نخستین و آخرین
دنج نخستین و آخرین
برای زیباترین طلوع،
مقبرهی این حیات
و نه مکانی برای …
رها کردن
همیشه در حال رها کردن بودم،
همیشه پا میشدم که بروم
به راه خویش …
عروسی
دیر که به بستر میآیم
پاهایت را از گوشهی خودم، کنار میزنم
آن دروازهی …
بامدادان
رو در روی ماه
آنکه تو را دوست میدارد
برهنه میشود
رو در روی ماه.
آنقدر عشق میورزد…
مرگ
چرا میترسی؟
چرا نیمههای شب از خواب میپری؟
مرگ، آنچه را که زندگی خواهی …
دریای بیپایان خونم
شکوهمند و مقدس،
منم حلیم سوم
حاکم حاکمان.
اینجا در دستان سفیدم
سپیدهدم مردمم …
ترانه
وقتی اندیشه میکردم
خود را از یاد بردم
وقتی اندیشه کالبد یافت
برگها مرا …