اون یه برگ بهم داد مثه یه دست با انگشتاش
من بهش یه دست …
لک لکها بر بام
در قصههای عامیانهی ما «لک لک» پرندهی بارآوری و حاصلخیزی است. برای همین بچهها …
ادامهی مطلبساعت چهار عصر در روزی مشخص از بهار
داستانی خواندهام
اسمش را از یاد بردهام
آنچه به یاد میآورم یک میز چوبیاست…
رنگهاى خانه به دوش
عطار پيلهور
با طبق گياهاش از گلستانى به گلستانى مىگذرد
و با طبلهی عطرش…
میدان در بهار
حلقههای سبز دور چشمها، این چمن در حرکتی چالاک
کنارت به مهر حلقه می …
پاملا
«… سرانجام فرا رسید آن دم
که انسان باید عمل میکرد
یا …
این زندگی
چراغ سبز روی میز سوسو میزند.
همان حرفهایی را به من میزنی
که آن …
هندسه
به نظریهای دست یافتهام و خانه منبسط میشود:
پنجره آزادانه تکان میخورد
تا در …
باغ مرموز
مریض بودم،
در تختی از کاغذهای کهنه دراز کشیده بودم
وقتی با خرگوشهای سفید …
درسی در باب یک شيئ
گزارههای غیاب
کتاب درسی زبانی مرده
ترانه
مادر!
هیچ زنی مرا از تو ندزدید
ترانهها
مرا از همهی زنان ربودند
مرا …
جعبهی سیاه
بیرون رفتم تا تنم را معطر کنم
با کسی که مرا انتظار میکشید. خوب …
استانبول
نمیدانستم که یک روز
تو را با این شهر قیاس میکنم
یا اینکه تنها …
راهنمای انتشار مطلب در “خانه شاعران جهان”
برای انتشار ترجمه خود نام کاربری و گذرواژه خود را وارد کنید. پس…
ادامهی مطلب