مریض بودم،
در تختی از کاغذهای کهنه دراز کشیده بودم
وقتی با خرگوشهای سفید در دست آمدی
فاختهها به بالا گریختند، پروازکنان به سوی مادرشان
و حلزونها آه کشیدند زیر چمدان سنگیشان.
حالا زبان تو، مثل کرفسی بین ما رشد میکند
به خاطر فریادهای عاشقانهی توست
که کلم در لانهاش سیاه میشود
گل کلم به کودکان پریده رنگ چاقش فکر میکند،
و در نوری شبیه اقیانوس سبزک میزند.
مریض بودم، از هوش رفته در بوی چای کیسهای،
وقتی تو با سیب زمینی آمدی، با یک شعر خوب.
حالا به من اظهار عشق میکنی،
دارم پیروز میشوم
با صخرهای از سنگ آهک
که بر پستانهایم خطی سفید رسم میکند.