اون یه برگ بهم داد مثه یه دست با انگشتاش
من بهش یه دست دادم مثه یه برگ با دندونههاش
اون بهم یه شاخه داد مثه یه بازو
من بهش بازومو دادم مثه یه شاخه
اون آروم بهم تنه زد
مثه یه شونه.
من شونهبه شونهاش دادم
مثه یه تنهی پرگره.
میتونم صدای تند شدن شیرهشو بشنوم
مثه جریان خون
اونم میتونه صدای کند شدن خونمو بشنوه
مثه شیرهای که سربالا میره.
من از اون رد میشم
اون از من.
من یه درخت تنها میمونم
اون
یه مرد تنها

لاکلمات
اثری از : محسن عمادی نیکیتا استانسکو