گزاره‌های غیاب

گزاره‌های غیاب


گزاره‌های غیابچهره‌ی خنک و خاموش رود
از من
بوسه‌یی خواست.

شعر کوتاه يادداشت خودکشی از لنگستن هيوز از شعرهايی‌است که از بس پرند، تهی می‌نمايند.
آخرين فيلم گدار بحث مفصلی درباره‌ی خودکشی دارد. نفی خودکشی يا مبنای اخلاق دينی دارد يا مبنای اخلاق عرفی. در هر دو حال مناديان اخلاق چه از جنس دين‌دارش، چه از جنس غيردين‌دارش حاضرند که به خاطر ديدگاه خويش کرور کرور انسان بکشند. حيات ديگری بايد حفظ شود اگر و فقط اگر خلاف بودن يا اقتدار من نباشد، در غير اين‌صورت من حق دارم او را از صحنه‌ی روزگار محو کنم.
بحث زيبا و بی‌نظير استنلی ميلگرام در اطاعت از اتوريته نيز نشان داده است که چطور حدود شصت و پنج درصد مردم اگر در پناه اقتداری قرار گيرند و بتوانند مسئوليت کنش خود را به گردن آن اقتدار بگذارند به راحتی انسان ديگر را شکنجه دهند يا از ميان بردارند. تنها سه تن از يک جامعه‌ی هزار نفری از آغاز اتوريته را پس می‌زند. شک نيست که تک‌تک ما از اين قاعده مبرا نيستيم. هيچ معلوم نيست که ما در پناه اتوريته‌های گونانگون حيات ديگران را به خطر نينداخته باشيم ولی فرضمان اين باشد که مقصر نيستيم. خواه اين اتوريته، اقتدار شرايط و اوضاع پيرامونمان باشد يا فرمان يک فرمانده‌ی جنگی.
در يک نگاه، خودکشی، نوعی پذيرش غياب است. حضور، چنان غيرقابل تحمل می‌شود که تنها غيابی چنين پررنگ می تواند آدمی را از زير ذره‌بين اقتدار خارج کند. خواه اقتدار خويش باشد يا ديگری.
از شگفتی شعر هيوز می‌نويسم  و می‌کوشم فراخی آن را نشان دهم:
۱- با خوانشی سمبليستی، رود و مرگ مقارن‌اند. خنکای چهره‌اش و خاموشی‌اش در تقابل با همه‌ی عناصری قرار دارد که بيرون شعرند: بيرون انگار در تب و هرم حضور می‌سوزد. بيرون انگار پر از غوغاست.
۲- اگر مقارنت رود و مرگ را فرض بگيريم. بايد پرسيد که چرا مرگ به رودی شبيه شده‌است، نه به برکه‌ای تا آبی راکد داشه باشد. رود جريان دارد. اين رود از کنار همه‌ی ما می گذرد. مرک راکد نيست. مرگ هم زندگی دارد.
۳- شاملو آگاهانه، «از من» را در سطر ديگری گنجانده‌است. تا تاکيد کند که مخاطب اين خواستن منم و فقط من.
۴- چرا بوسه؟ درآمد يگانگی؟ و به راستی وقتی کسی خم می‌شود تا به آب بوسه دهد، آيا خم‌نشده است تا تصوير خود را در آب ببوسد؟ بوسه به آب، به مرگ، بدون بوسيدن تصوير خويش ممکن نيست.
۵- حالا می‌پرسم چرا رود چهره‌دارد؟ آيا چهره‌ی رود(: مرگ) همان چهره‌ی خودمان نيست؟ شايد رودی نباشد. اين‌که تصويری از تو، تو را به خود بخواند و تو در او گم‌شوی؟
۶- جز رود خاموش و من و «خواست» همه‌چيز غايبند. نه پيرامونی. نه صدايی از پشت سر. آن‌که با مرگ روبرو می‌شود اين غياب را تجربه می‌کند. خود در اين غياب می‌زيد و بيرون اين غياب غوغاست و تب.
۷- اسم شعر يادداشت خودکشی‌است، اگر نام شعر را جزئی از آن بدانيم، می توانيم نکته‌ی غريب ديگری را هم کشف کنيم. مخاطب اين يادداشت کيست؟ من و شما؟ همگان؟ آن‌که می‌رود تا به رود بوسه دهد، به مرگ خيش و به تصوير خويش، ما را،‌جهان غوغا و تب را خطاب قرار می‌دهد.
۸- راوی، نه قصه‌ی دردناکی از خودکشی نوشته‌است، نه يادداشت جانگزايی، نه پيام شکايتی. هيچ شکايتی نيست. هيچ حزنی هم نيست. راوی خنکا را می‌بيند و بوسه و خود را. از هيچ‌کس هم شکايتی ندارد.
پيشنهاد می‌کنم، فيلم گدار(موسيقی ما) را هم ببينيد. بخصوص آن اپيزود حيرت‌آور آغاز فيلم را.

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.