زیباترین شیئ
همان شیئایست که وجود ندارد
قرار نیست با آن آب ببری
یا خاکستر قهرمانی را در آن نگهداری کنی
گهواره آنتیگونه نیست
حتی یک موش در آن غرق نشدهاست
حفرهای در خود ندارد
سراپا گشاده است
از هر طرف دیده میشود
یعنی به سختی میتوان پیش بینیاش کرد
همهی خطوطش
در یک جریان نور
به هم می پیوندد
نه کوری
نه مرگ
نمی تواند شیيای را با خود ببرد
که هنوز وجود ندارد.
با یک مربع سیاه
جایی را نشان کن
که شیئ ناموجود
ایستاده است
یک مویه ساده،
برای غیابی زیبا
ندامت مردانهای
محبوس
در یک چهار دیواری.
حالا همهی فضا
مثل اقیانوسی
آماس می کند
تندبادی شلاق می زند
بر بادبان سیاه
بال طوفانی
بر میدان سیاه، دایره میزند
و جزیره در جزر و مدی شور
غرق می شود
حالا فضای خالیات آمادهاست
زیباتر از خود شیئ
زیباتر از اثری که به جا می گذارد
انگار پیش از آغاز جهان است
در بهشتی سفید از امکانها
میتوانی به آن وارد شوی
فریاد بزنی
فریادی عمودی- فریادی افقی
آذرخشی قائمالزاویه
به افق عریان ضربه میزند
می توانیم همینجا توقف کنیم
تو یک دنیا خلق کردهای.
حالا به نصایح چشم درون
گوش فرا ده
بر نجواها غرغرها صدای بوسهها
جاری نشو
پشت دروازه پرده نقاشی ات
جهانی خلق ناشده ازدحام کردهاست.
فرشتگان
پوشال سرخ ابرها را پیشکش می کنند
درختان در همه جا
موهای شلختهی سبز به جا می گذارند
پادشاهان رنگ ارغوان را می ستایند
و به جارچیان را فرمان می دهند
که مطلایش کنند
حتی نهنگها هم تقاضای پرترهای دارند
به فرامین چشم درون گوش فرا دار!
کسی را به خود راه نده.
برآمده از سایهی شیئای
که وجود ندارد
از فضای قطبی
از خیال عبوس چشم درون
یک صندلی
زیبا و بی مصرف
مثل کلیسایی در بیابان
بر صندلی
رومیزی مچالهای بگذار
به ایدهی نظم و ترتیب
ایدهی مخاطره را اضافه کن
بگذار اعتراف باشد به ایمان
اعترافی کنار تقلای عمودی همراه با مشقت افقی
بگذار از فرشتگان نیز خاموشتر باشد
از پادشاهان باشکوه تر
بزرگتر باشد از نهنگ
بگذار چهرهی آخرین را به خود بگیرد
ای صندلی!
تقاضا میکنیم بر ما افشا کنی
عمق چشم درون را
عنبیهی جبر و
حدقهی چشمان مرگ را…