عطار پيلهور
با طبق گياهاش از گلستانى به گلستانى مىگذرد
و با طبلهی عطرش
به كار آغاز مىكند.
شباهنگام روح پرندهگان كهن
به شاخساران خويش باز مىآيد
و بر اين بيشهى سر در هم
كه چشمهسار اشكها در آن فرو خشكيده
نغمهيى ساز مىكند.
گلهاى اين طبق
از پس جعبه آئينهى نامرئىى ساليان سال
بينىى كودكان را ماند
به هم درفشرده
بر جامهاى مهاندود.
در باغ
پيلهور اشك ريزان
كتاب گلاش را بازمىگشايد ،
و رنگهاى خانه به دوش
سرگردان
برطبلهى عطار
ازخويش همىرود .