ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا

ترانه‌ی گارد سیویل اسپانیا


بر گرده‌ى اسبانى سياه مى‌نشينند
كه نعل‌هايشان نيز سياه است.
لكه‌هاى مركب و موم
بر طول شنل‌هاشان مى‌درخشد.
اگر نمى‌گريند بدان سبب است
كه به جاى مغز سرب در كدوى جمجمه دارند
و روحى از چرم براق
از جاده‌هاى خاكى فرا مى‌رسند،
گروهى خميده پشتند و شبانه
كه بر گذرگاه خويش
سكوت ظلمانى صمغ را مى‌زايانند و
وحشت ريگ روان را.
………………………………….

چندان كه شب فرود مى‌آمد
شب، شب ِ كامل،
كوليان بر سندان‌هاى خويش
پيكان و خورشيد مى‌ساختند.
اسبى خون‌آلوده
بر درهاى گنگ مى‌كوفت
و خروسان ِ شيشه‌يى بانگ سرمى‌دادند.
………………………………….

اى شهر كولى‌ها،
اينك گارد سيويل!
روشنايى‌هاى سبزت را فروكش!
………………………………….

شهر، آزاد از هراس
درهايش را تكثير مى‌كرد.
چهل گارد سيويل
از پى تاراج بدان درآمدند.
ساعت‌ها از حركت باز ايستاد
و از بادنماها
غريوى كشدار برآمد.
شمشيرها نسيمى را كه
از سُم‌ضربه‌ها سرنگون شده بود
از هم شكافتند.
كوليان پير مى‌گريزند
از راه‌هاى تاريك و روشن
با اسب‌هاى خواب آلوده و
قلك‌هاى سفالين‌شان.
………………………………….

كوليان به دروازه‌ى بيت‌اللحم
پناه مى‌برند.
يوسف قديس، پوشيده از جراحت و زخم
دخترى را به خاك مى‌سپارد.
تفنگ‌هاى ثاقب، سراسر شب
بى‌وقفه طنين انداز است.
قديسه‌ى عذرا، براى كودكان
از آب دهان ِ ستاره‌گان مدد مى‌جويد.
با اين همه، گارد سيويل پيش مى‌آيد
در حال برافشاندن شعله‌هايى كه در آن
تخيل، جوان و عريان خاكستر مى‌شود.
رُزا – دخترك كامبوريوس –
مى‌نالد در درگاه خانه‌اش.
پيش رويش پستان‌هاى بريده شده‌ى او
بر يكى سينى قرار گرفته.
و دختران ديگر دوانند
با بافه‌هاى گيسوان‌شان از پس
در هوايى كه در آن
گلسرخ‌هاى باروت مى‌تركد.
………………………………….

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.