در ستايش لوپه د ِ وِگا
بر كنارههاى رود
شب را بنگريد كه در …
بر گردهى اسبانى سياه مىنشينند
كه نعلهايشان نيز سياه است.
لكههاى مركب و موم…
به خون سرخش غلتيد
بر زمين پاكش فرو افتاد،
بر زمين خودش: بر خاك …
در انار ِ عطرآگين
آسمانى متبلور هست.
هر دانه
ستارهيى است
هر پرده
غروبى.…
پنجرهى مهتابى را بستهام
چرا كه نمىخواهم زارىها را بشنوم.
با اين همه، از …
پهناب گوادل كوير
از زيتونزاران و نارنجستانها مىگذرد.
رودبارهاى دوگانهى غرناطه
از برف به …
دلال گُل
سبدش را با خود به باغ برد
و با انبوه ِ عطرهايش…
ترانهيى كه نخواهم سرود
من هرگز
خفتهست روى لبانم.
ترانهيى
كه نخواهم سرود من …
از بندرگاه «الويرا»
برآنم كه عبورت را ببينم
تا به نامت بشناسم
و به …
پهنهى زيتونزار
همچون بادزنى
بسته مىشود و مىگشايد.
بر فراز زيتونزار
آسمانى فروريخته،
و …