قصیده‌ی اشک‌ها

قصیده‌ی اشک‌ها


پنجره‌ى مهتابى را بسته‌ام
چرا كه نمى‌خواهم زارى‌ها را بشنوم.
با اين همه، از پس ديوارهاى خاكستر
هيچ به جز زارى نمى‌توان شنيد.

فرشته‌گانى كه آواز بخوانند انگشت شمارند
سگانى كه بلايند انگشت شمارند
هزار ساز در كف من مى‌گنجد.

اما زارى سگى سترگ است
اما زارى فرشته‌يى سترگ است
زارى سازى سترگ است.
زارى باد را به سر نيزه زخم مى‌زند
و به جز زارى هيچ نمى‌توان شنيد.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.