ترانه‌ی میدان کوچک

ترانه‌ی میدان کوچک


در شب آرام
كودكان مى‌خوانند.
جوباره‌ى زلال،
چشمه‌ى صافى!

كودكان:
در دل خرّم ملكوتيت
چيست؟

من:
بانگ ِ ناقوسى كه
از دل ِ مِه مى‌آيد.

كودكان:
پس ما را آواز خوانان
در ميدانچه رها مى‌كنى،
جوباره‌ى زلال
چشمه‌ى صافى!
در دست‌هاى بهارى‌ات چه دارى؟

من:
گلسرخ ِ خونى
و سوسنى.

كودكان:
به آب ترانه‌هاى كهن
تازه‌شان كن.
جوباره‌ى زلال
چشمه‌ى صافى!
در دهانت كه سرخ است و خشك
چه احساس مى‌كنى؟

من:
جز طعم استخوان‌هاى
جمجمه‌ى بزرگم هيچ.

كودكان:
در بلور ِ آرام ِ ترانه‌يى قديمى
نوش كن.
جوباره‌ى زلال
چشمه‌ى صافى!
از ميدانچه چنين به دور دست‌ها
چرا مى‌روى؟
من:
مى‌روم تا مجوسان و
شاهدُختان را بيابم!

كودكان:
راه شاعران سالخورده را
كه نشانت داده است؟

من:
چشمه
و جوباره‌ى ترانه‌ى كهن.

كودكان:
پس از درياها و خشكى‌ها
بسى دورتر خواهى رفت؟

من:
دل ابريشمين من
از صداها و روشنايى‌ها
از هيابانگ ِ گمشده
از سوسن‌هاى سپيد و مگسان عسل
سرشار است.
به دوردست‌ها خواهم رفت
به آن سوى كوهساران و
فراسوى درياها
تا كنار ستاره‌گان،
تا از سَروَرم، از مسيح، بخواهم
روح كهن ِ كودكيم را
كه از افسانه‌ها قوت مى‌گرفت
به من باز پس دهد
و شبكلاه پشمينم را
و شمشير چوبينم را.

كودكان:
پس تو ما را آوازخوانان
در ميدانچه وا مى‌گذارى.
جوباره‌ى زلال
چشمه‌ى صافى!

مردمكان ِ گشاده
شاخه‌هاى خشك
كه باد زخم‌شان زده است
بر برگ‌هاى خزان زده مى‌گريند.

درباره‌ی احمد شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.