ترانهيى كه نخواهم سرود
من هرگز
خفتهست روى لبانم.
ترانهيى
كه نخواهم سرود من هرگز.
بالاى پيچك
كرم شبتابى بود
و ماه نيش مىزد
با نور خود بر آب.
چنين شد پس كه من ديدم به رؤيا
ترانهيى را
كه نخواهم سرود من هرگز.
ترانهيى پُر از لبها
و راههاى دوردست،
ترانهى ساعات گمشده
در سايههاى تار،
ترانهى ستارههاى زنده
بر روز جاودان.