برای چریک کوچک روزهای نمناک
میرسد آنروز
که سر بالا کنند و
سرزمینی را …
قصههای عامیانه، عرصهی تنفس امیدهای زخمخوردهی ماست. امید، دختر نارنج و ترنج است، در …
ادامهی مطلببر اسبانى سياه مىنشينند
سياهآهنينه سراپاى .
و بر قدوار شنلهاشان
لكههاى مركب وموم …
همه چیز از دست میرود
و به جا میماند.
رسالت ما اما، رفتن است…
چون زمین، از آن همگانم.
یک قطره نفرت نیز حتی در سینهام نیست
گشاده…
بیشک رود سن نیست
جنگل ویسنس نیست
اما واقعا زیباست
در گوتینگن، در گویتنگن…
در نانت باران میبارد
دستات را به من بده
آسمان نانت مرا غمگین میکند…
درختان و باد
و ماه
که از گوشهی جنوب غربی تالاب برمیآید
انگار در …
زن را به اعدام محکوم کردند. مردان، اگر جلاد شوند، میتوانند از مجازات مرگ …
ادامهی مطلبفریادهای هزار مرد دیوانه را به پیشکش آوردهام
که رو در روی بیداد
به …
در دنج تاریک جهان زندگی می کنم
در دل ظلمات،
بی نشانهای از حیات.…
در قصههای هزار و یکشب سرزمینهای اندکی هستند که اسم و رسم دارند و …
ادامهی مطلب دروغهای من
بالنهای سرخ و بزرگ
که در خیابان میخرم
و در آسمانها رها …
در دوزخ رنگها
که سیاه، سفید است
پرتو آفتاب به خون آلودهاست
لبخند زنان، …