برای چریک کوچک روزهای نمناک
میرسد آنروز
که سر بالا کنند و
سرزمینی را ببیند
که نامش آزادی است.
رفیقان من، موطن من اینجاست
جلودار، شمایید
و فردا ژستهای همیشهتان
فرو میافتد
بی آنکه تندبادهای هراس را
در جبههی آزادی بر انگیزد.
راهمان را
در همان مسیر میسازیم
که شانه به شانهی هم
بر میانگیزانیم
آنها را که فرو ریختند در این راه
کسانی را که بر آزادی می گریستند.
روزی فرا خواهد رسید…
زنگها باید به صدا درآیند
از ناقوس برج
در میدان خالی
و باید بذر بیافشانند
برای کسانی که گوش تیز کردهاند
برای تکهای نان
نانی که قرنها و قرنها
هرگز قسمت نشد
میان کسانی که آن را پختند
کسانی که تاریخ را به پیش بردند
به سمت آزادی.
روزی فرا خواهد رسید
شاید آن صبح دلفریب را
به چشم خویش نبینیم
نه من، نه تو و نه دیگران
بر ماست اما
که صدایش کنیم
احضارش کنیم
شاید روزی از محال به در آید.
مثل بادی شاید
که ریشها را خنج میزند
حقیقت را پیش چشم می آورد
جادهها را تمیز می کند
از قرنها و قرنها
از ویرانههای که بر خاک آزادی
فرو ریختهاند
آن روز
فرا خواهد رسید…