چه خوب به یادم مانده این اتاق
که حالا اجارهاش دادهاند،
و آن اتاق کناری
که عین دفتر تجاریست
مناسب آژانسها و تجار و شرکتها.
و آه این اتاق،
چقدر آشناست!
نیمکت، همینجا کنار در بود:
قالیچهی ترکی روبرویش و
کنار نیمکت دو گلدان زرد روی طاقچهای
و سمت راست، نه! آنطرفتر، گنجه بود و آینهای
آن وسط، میزی بود که مرد روی آن می نوشت
و سه صندلی سبدی.
تخت، کنار پنجره بود
آنجا عشقبازی می کردیم!
این اشیای تلخ
هنوز باید جایی به جا مانده باشند.
تخت، کنار پنجره بود
آفتاب، غروبها بر نیمهراه می تابید.
یک عصر
در ساعت چهار
از هم جدا شدیم
فقط برای یک هفته.
افسوس
آن هفته ابدی شد!