ما برفایم وقتی خاموش میمانیم،
درمکنت میگدازیم.
بهار میآید و ما نیستیم
ولی زمستانی …
شبانه
دستهایم میلرزند…
چرا گریستن از سرِ درد
وقتی هر سرپناهی
تو را پس میزند؟
چه سعادتیاست …
مشق پیش از خواب
بخواب، فانوس شیطان!
رفیق نابابی هستم من.
اما بر پیشانی
بهجای چین و چروک …
نقش سیاه
بیهوده افسار میکشند
تازیانه شلاق میزند هوا را
نترس! به تو نمیگیرد،
بیهوده افسار …
به چه شعر میگوییم؟
به چه شعر میگوئیم؟
میخواهی شعر بسازی؟
در انزوا؟ دستها بر صورت و هقهق؟…
افسوس…
نومیدانه خشکاند لبهایم امروز
و افسوس میبرم بر تاریکی
برای آنچه به دید در …
لبخندها
لبخندهای بسیاری هست
من اما به دشوارترينشان فکر میکنم
آسانترين لبخند
نشسته در اعماق،…
شعر چیست؟
دختر از تو پرسید: شعر چیست ؟
و دلت میخواست بگویی: تو ! بله …
سنگ
۱
سنگ مسلم بود.
مفروض بود.
همان لحظهایاست
که به نیابت تمام سکوت سخن …
عصر آهن است در گلو
در جهالت سرد
وحوش را دیدم که از دل مادرم به بیرون میجهیدند. تفاوتی نیست، میان اندوه …
ادامهی مطلبکمال جنون
حیوانی پنهانشده در شفق، نگاهم میکند و بر من دریغ میآورد. میوههای پوسیده درفرودست …
ادامهی مطلبدفاع شخصی
محبوس
در چادر سربازانی که دیگر
به خانه بر نمیگردند.
اگر سر به عزیمت …
فرسودگی
لباسهایمان فرسودهاند
کفشهایمان پاره و
حرفهایمان تکراری…
به چشمهای هم نگاه میکنیم
غذای سرد …