محبوس
در چادر سربازانی که دیگر
به خانه بر نمیگردند.
اگر سر به عزیمت بگذاری
باید گام برداری بر بدنهایی
که کنارت آرمیدهاند.
نه مسکنی و نه مقصدی!
ستارگان،
ناخنهای جادوگران
تقدیرت را از میان مه
به جنبش در میآورند.
میان خاکسترها
در دنجی شماره میکنی
شکافهای ملافهی کهنهات را .
نفس میکشی
در خردهریزهای رویاهای همگان
و چون کوهی از یخ
نادیده میگیری مرزها را.
مادام که در خونت
شگفتا شگفتا
که گلبولهای سفید
هنوز به کفایت
تکثیر میشوند.
دفاع شخصی
اثری از : لولیتا لهشاناکو محسن عمادی