دختری به سوی من میدود
صبح
نور
گیسوان لطیفش
در پرتو آفتاب میگدازد
مرا …
مریم محزون
مرگ
صبح
مرگ را میبینی
در نظاره از پنجره
به باغ
پرندهی بیرحم
و گربهی …
بهار
ستايش سحرها را و مبارک افسونها
بهار را در بازوهايم يافتم
بهار طلايی، بهار …
شعر عاشقانه با نان برشته
بعضی از کارهايی که می کنيم،
برای آن است که چيزی اتفاق بيافتد.
زنگ …
باران
باران میبارد در درون من.
تصويرت، ديوار من است
قهوهام، خون تو.
بالش، درخشش …
اسیر
چيزی نيست که نتوانم آن زير پيدا کنم.
صداهای ميان درختان، اوراق گمشدهی دريا.…
راه مردی را میجويم
راه مردی را میجويم که در تو میآرامد.
راهی که مردی ميان دلش و …
کلوزاپ
زن، آنشب گريست، نه برای آنکه مرد بشنود.
به خاطر گريهاش نبود که مرد …
عشق پاییزی
جستجو. جستجو. تکاپو. تکاپو.
سرد. سرد. روشن. روشن.
حزن. حزن. رنج. رنج.
شعلههای سوزان. …
تنهایی
خدا و انسان
فخر کون را برای ستارهی
بلاهت که بدان روشنی میبخشد.
برای تنهايی آرام سنگشدهاش…
شوکران عشق
گريه میکنی يا که میخندی آنگاه که آواز شاعر را میشنوی؟
«بيرون از نخستين …
دست به دست
چهقدر دست به دست میگردد تنت
تا به من میرسد
و من آنرا به …
نامه ی بی امضا
لبههای تيز نابکارند و
نردبانها مرا هم میترسانند.
کمين میکنم، سفير کشان ميان
ويرانیها. …
بوسه
دهانم چون شکافی شکوفه میکند.
همهی سال در خطا بودهام،
در شبهای ملال
که …