زیباترین زنان بود
گیسوانش را شانه میکرد، همهی موهای آشکارش را
قوز میکرد وقتی …
دو چیز
ای یار!
گناهانت را با اشکهایت پاک نکن،
که گناه، برکت است.
رنگهای ابدی …
بهار آمده
تا شیرینیپزی کنار آپارتمانم
قدم میزنم.
تازه دارند تستها را با پنیر
از تنور …
عشق
منشا سنگها را میشناسم
سنگهای رسوبی بیرون از آب و
سنگهای شفاف به سعی …
پدر
تنها، روی پاهای خودم
میایستم بر مزار پدرم
میلرزم تا بگویم:
در انبار بازه …
پدرم بهم یاد میده چطور رویا ببینم
میخوای بدونی به چی میگن کار؟
بهت میگم کار چیه:
کار، کاره.
بیدار میشی. …
تو سالن سینما
تو سالن سینما
به پرده لبخند میزنی
بازیگره هم بهت لبخند میزنه.
شما دو …
نامزدی
بهار، عشاق بیوفا را به پرسه میخواند
میگذارد پرهای آبی، زمانی دراز در اهتزاز …
خطر را دوست داشتی
دلش
یک نامه
آی ریشهی کوچک یک رویا!
نگاهم میداری اینجا
که خون، مرا به تحلیل میبرد…
اگر
عاشقت میشدم، اگر فرشته نبودی
میبلعیدم تنت را و
خاک را وجب به وجب …
فصل تازه
در کتابی
که حافظهی من است…
در صفحهی نخست
فصلی که اولین بار
تو …
بازی
برف آب میشود
و ده
پر از بچهها.…
در بوران برف
صندل حصیری تا نیمه فرورفته
در یک دریاچهی قدیمی
در بوران برف.…
مرثیه
برف سیاه از پشتبامها فرو میبارد
انگشت سرخی سرریز میشود بر پیشانیات
دانههای آبی …