هر انسانی را دو نبرد برای جنگیدن هست
در خواب با خدا میجنگد
در …
ای جلوهگری پرتو آفتاب
مرا به بهرهی گرمایت نیازی نیست،
کنار برو!
تو تنها …
نگاهی گذرا از قطار که سايهی حقيقت را لمس میکند
ولی او بی شک …
بچهها دیگر بزرگ شدهاند-
نیمی از میز آشپزخانه را
خاک میپوشاند.…
معلم ویولن میگفت:
موسیقی زمان است.
نباید وقفههایش را از دست بدهی
وگرنه به …
در واپسین دم حیات
مشهور بود و سرمایهدار
و مردم، چند شهر را
به …
آخرش رهگذر، دختره رو با خودش برد تو تخت.
درو از پشت قفل کرد…
– هنر،
بیشتر و بیشتر!
– همه بازیاست،
که همه زندگی ناب است و…
میگذرد، میگذرد رود و
هرگز آرام ندارد.
میگذرد، میگذرد باد و
هرگز آرام ندارد.…
او کیست، آن وحشیِ مشفق سیال؟
منتظر تمدن ایستاده است یا بر گذشته از …
تمام شب،
سیبها فرو میافتادند در باغ
وقتی پسر همسایه جان میداد.
همانکه یکبار …
امروز دوستی از من پرسید : «چطور نباشیم؟»
«چطور نباشیم و آزاری نرسانیم
به …
حق با شعلهها بود.
من اما به این باور رسیدهام
که نمیتوان هیچ زنی …
مه بهاری.
یگانه پرتو خورشید،
کور چون چوب عصای مردی نابینا
راه خود را …