که میتواند پرهیز کند از زیباییات ؟
تنها سینهات که از آنِ توست.
پیش چشمهایت چه میتوان خواند ؟
تنها کتابی که الماسهایش میآرایند.
چه کسی کر میکند فوران نخوت را اینجا؟
تنها خندههای تو، در ازدحام خندهها.
چرا فرو میافتی چون برگی منسوخ
و قدم میزنی میان درختان تسلی را ؟
بیامان است تو را بسیار خواستن.
روزم تو را میخواهد، شب بیخوابام.