در واپسین دم حیات
مشهور بود و سرمایهدار
و مردم، چند شهر را
به نام او میشناختند.
سختگیر بود
کراوات می بست،
از او عکاسی کردهاند
با قلم مو
با پرنده،
در زیر آسمان استوایی
چشمپوشی کرد
از آنچه دیرزمانی در کار اجرایشان بود،
بچههایش را به ندرت میدید
و سخت گرفتار خویش بود،
کارگاهاش
حال و هوای قدسی داشت
با چشم اندازی از اقیانوس
و نقاشی که می کرد در لحظهی هبوط بود و
هبوط بود و
هبوط از صلیب
و وقتی جان داد
مجسمه
سخت ساده بود
آخرین معشوقهاش
در اتاقی دیگر میگریست.