۱ يكى كَشتى در چشمانت باد را مُسخّر مىكرد. چشمان تو ولايتى بود كه به آنى بازش مىشناسند. صبور چشمانت ما را انتظار مىكشيد. زير درختان جنگلها در باران در بوران بر برف ستيغها ميان چشمها و بازىهاى …
ادامهی مطلبزهدان مخاطرات
نمیدانم که آیا تاریخ خود را تکرار میکند یا نه
ولی میدانم که تو نمیکنی.
به یاد میآورم که شهر تقسیم شده بود
نه فقط میان عربها و یهودیان
که میان من و تو
وقتی با هم آنجا بودیم.
ما از خود زهدان مخاطرات ساختیم
خود را خانهای کردیم از جنگهای بیجان
مثل مردمان قطبی
که برای خود خانهای گرم و امن از یخهای بیجان میسازند.