نمیدانم که آیا تاریخ خود را تکرار میکند یا نه
ولی میدانم که تو نمیکنی.
به یاد میآورم که شهر تقسیم شده بود
نه فقط میان عربها و یهودیان
که میان من و تو
وقتی با هم آنجا بودیم.
ما از خود زهدان مخاطرات ساختیم
خود را خانهای کردیم
از جنگهای بیجان
مثل مردمان قطبی
که برای خود خانهای گرم و امن
از یخهای بیجان میسازند.
شهر دوباره یکی شد
ولی ما دیگر با هم نبودیم
حالا اما میدانم
که تاریخ خود را تکرار نمیکند
همانطور که همیشه
میدانستم
تو هم مکرر نمیشوی.